اوج بندگی

بنده که باشی

گره می خورد

بند دلت  به تقوا

 

گیرایی

یاد داشت های کوچک
گزیده نویسی
مشتی است نمونه خروار

قداست قلم

قلم بنویس 
روی صفحه دلم 
اوست حی و قیوم 
بقیه  همه فانی اند

تکیه به خدا

تنها آمده ای 
تنها می روی 
عروس هزار چهره 
من یادم نمی رود 
از تو هم باید دل بکنم 
 

غروب زیبا

حریص می نگرم 

خورشید دم مغرب

رنگ های زرد و نارنجی 

کم کم پشت کوه پنهان 

اما یکباره محو  می شود