دلتنگ آن رور

همه دورت جمع اند

من نبودم 

کاش جای  خالی ام  حس شود

دلتنگ آن اسفند

دوازده هزار اسفند 

بدون تو گذشت

کاش این آخرین اسفند فراق باشد

همه جهان از  دود اسفند  پر می شود 

اگر اسفند دیگر آمده باشی

 

 

ربیع الانام

تا تو نیایی

عیدی در کار نیست

ای بهار عالم 

ما همه خزان زده ایم

سفر به درون

باید زیر پوسته زیبا باشد

صفات بندگی  متبلور

وگرنه  انسان پیشکش

کَالْأَنْعَمِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ می شویم 

دلتنگ باب المراد

دردانه ی  امام رضا 

مرا بطلب باب المراد 

خواسته من

فقط خودت هستی و بس 

نیک فرجام

عشق شهادت در من شعله ور است

مکان های مقدس شاهدن 

من در بهترین سال های عمرم 

از خدا طلب شهادت کردم

فانتزی

باید ماورای این همه 

زمین پر درد و رنج

باغی باشد پر از شکوفه های گیلاس

و من که با لباسی سفید و براق

با موهای پریشان در باد 

یک جرعه زندگی را گم کردم 

 

 

صفای صحن

ساعت ها و ساعت ها 

 با نگاهم با تو حرف میزنم 

حس می کنم

همچون پدری دلسوز گوش می کنی 

خورشید

نورهای دنیا جمع شوند

خورشید بالای گنبدت 

همه را  تحت شعاع قرار می دهد