امام علی

درون من غاری است 

تاریک و وحشتناک

زیارتت می کنم

پر می شود از ستاره های نورانی

واقعیت

برزخ 

لذت هم آغوشی

با مرگ را از بین می برد 

 

خفقان

سخن و سکوت در حیرت

به من نگاه می کنند

جایی که نه حرفی مانده

هم هزاران حرف مانده!!!

 

 

رنج بافت

تو را رج به رج 

با خون دل بافتم 

مرا دانه دانه سر بریدی 

 

 

 

اثبات

رنجش حس تو در توی عجیبی است 
تو به وضوح می توانی بیان کنی
اما عکس عملش
دو چشمان گرد شده از تعجب !!!

بینش

احساسات را سر ببر

عقل و منطق را بچسب

آخرش تاوان کار می شوی

پارادوکس

هم  در من خیلی نزدیکی

هم خیلی دور

می بینمت  ، دارمت 

با من اجین شده ای

ولی در فراغت می سوزم

 

آزادی

من پرنده پروازم

تو هم مترسک پوشالی 

نترس سمت مزرعه نمی آیم

پرهایم شکسته

تفاهم

روی تخته سیاه 

با ذغال نوشتی !!

دوستت دارم

سال هاست  با پاک کن منطق 

منتظر ایستاده ام 

 

 

علم پوشالی

نقاب  حتما همان نفاق است  

فقط اسامی را 

با تور علم به دام انداخته اند

قضاوت

حقیقت  محض بودیم

شهر فرنگ  زمانه

ما را افسانه کرد

وادی السلام

بهشت برین 

نسیمی خنک

بوی عنبر 

آرزوهای محال 

حس خوشایند وصال 

 

 

سلام بر قلب صبور زینب  

کربلا رفتن 

ذوق  به شیرینی تولد

تل زینبیه  

غم  به تلخی  مرگ

و عجیب تر اینکه زنده بر می گردی !!

 

 

یوسف گم گشته

با عیار ترین عزیز 
عمر ما گذشت
ولی غم هجرانت
همچنان باقی است
 

هنگام  ظهور

تا ابد می شود با تو زیست

دل به دریا زد

و مستقیم به خورشید نگریست

یا حتی دست دراز کرد

ستاره ها را چید

چشمکی به ماه زد

سوار بر ابر

به زحل رفته غرق در خوشی

یک آن به آسمان هفت پرید

فصل غیبت

سراب دشت سرسبزی است
که همه هستند 
ولی تو غایبی 

ژنتیک

پروانه ی زیبا 
تمرین رقص دور شمع ات 
ارثی است 
که از  پیله ی خونین
کرم ابریشم به جا مانده

حقیقت تلخ

مثبت اندیشی 

چشم بستن به روی واقعیت های

عریان است